سکــــــــوت سرد ایـن روز ها را...
بگــــــذار به حســاب آرامـــــــــشم...
خیلـــــــی وقت ها مــــــرگ
در سکــــــوت اتفاق می افتــد...
بـــرای سفــــــر به گــــذشتـه
نیازی به ماشیـن زمـان نیســـت...
منــه دیوانـــــه ...
با یـک نـخ سیگار وچــند پــک عمیـق
هـروز به گـذشتـه سفـر میکـنم...
این روزهـــــــا...
حالم همچون دایــره ای می مــاند...
که هیچ گوشــه ای...
برایش دنج نیـــست...
به من کـــــه رسیــدی سرت شلــوغ شــد...
میدونستـم پا قدمــم خوبــه
اما نه دیگــه اینقــدر...
مهم نیـــست بـزرگ باشی یا کوچیـک...
مرد باشی یا زن مهم این است که
آنقدر شرف داشتته باشـــی پای حـرفت بایستــی...
وگـــرنه دهــان هرکــس بوی گنــــد دوستــت دارم میدهـد...
تــــو برای همیشـــه میـــروی ...
و مـــن چقـــدر کار روی ســـرم ریخـــته...
خاطـــرات زیـادی برای فرامــوش کـردن دارم...
بـه دوست پسر که بـخـواهـی تـکـیـه کـنـی
بـایـد جـسـمـت را بـه او هـدیـه کـنـی
طـعـمـش را کـه چـشـیــد
مـثـل آدامـس تـف مـی کـنـد کـف ِ زمـیـن
بـاز مـی چـسـبـی تـه کـفـش عـابـری عـاشـق پـیـشـه
از دلـت کـه خـبـر نـدارنـد
نـنـگ ِ هـرزگــی مـی بـنـدنـد ...
آقـا پـسـری کـه بـه دوست دخـتـرت مـیـگـی : مـن تـا آخـرش بـاهـاتـم
مـرد بـاش بـگـو آخـرش تـا مـوقـع بـسـتـن ِ کـمـربـنـدتـه ...
اشکهایـــم را
بی صـــدا در اوج سکــــوت میریزم
هـــق هــــق برای کسیست کــه کسی را
برای پـــاک کردن اشـــک هایش دارد...
(ارســالی دوستان)